چهل و چهارمین نشست از جلسات ادبی نقد چهارشنبه روز 9 اسفندماه، در کافه چنار واقع در ضلع شمال شرقی چهارراه کالج برگزار شد. در این جلسه، مجموعه داستان «بهترین شکل ممکن» نوشته مصطفی مستور، که توسط «نشر چشمه» در پاییز سال 1395 منتشر شده و هم اینک چاپ دهم آن هم منتشر شده، با حضور نویسنده، و منتقدین هادی نودهی و کامران سلیمانیان و جمعی از نویسندگان و منتقدان برگزار گردید.
در ابتدای جلسه مسعود پهلوانبخش، مجری جلسه ، بعد از تشکر از دوستان حاضر در جلسه، در معرفی نویسنده گفت: مصطفی مستور، متولد 1343، دانشآموختهی مهندسی، دارای تالیفات متعدد از مجموعه داستان، پژوهش ادبی، شعر و حتی ترجمه میباشد. مجموعه «بهترین شکل ممکن» هم مجموعه 6 داستان است که در مدتی حدود یک سال به چاپ دهم رسیده است که این خودش، نشان دهندهی اقبال عمومی بهاین کتاب و کلن آثار مستور میباشد، آن هم در این دوره زمانه که کلن وضعیت نشر و تیراژ تعریفی ندارد. پهلوانبخش سپس گفت: داستانهای این مجموعه از نظر درونمایه شباهتهایی با هم دارند و برای همین میتوان ارائه آنها را در یک مجموعه پذیرفت. نویسنده در این داستانها بعنوان نویسنده - فیلسوف ظاهر شده و دربارهی زندگی- مرگ و از همه مهمتر در مورد تقدیر صحبت میکند. تقدیر در این مجموعه حضور هولناکی دارد. مطلب دیگر این که نویسنده در این مجموعه دست به تجربهی جدید زده؛ آن هم در تمامی داستانهای این مجموعه. نمونهاش در داستان «تهران» که چهار فضای بنظر بیربط را بهم وصل کرده و سپس، آینده آدمهای داستان را مثلن در 30 سال بعد هم بازگو کرده که بنظر من علتش این است که نویسنده خواسته با کنار هم قرار دادن آنها، اندیشهی بزرگی را وارد داستان کند. مطلب دیگر، شکل گزارشگونه داستانهاست. راوی بسیار خونسرد و با فاصله داستان را روایت میکند. برای همین وجه احساسی داستانها بنظر کم میآید. نویسنده در فرمی تکراری در جای جای داستان، روایت را قطع و با خواننده بعنوان نویسنده صحبت میکند. بنظرم نویسنده خواسته با این تکنیک که نوعی فاصلهگذاری است خواننده را از نظر احساسی از داستان جدا کند.
پس از صحبتهای پهلوانبخش، طبق روال جلسات، قسمتی از کتابکه در پشت جلد کتاب چاپ شده بود، توسط پوریا فلاح قرائت گردید.
«دقیقهای به وضعیتی که در آن گرفتار شده بود فکر کرد. به نظرش رسید میلیونها قاتل حرفهای بر تک تک سلولهای خونیاش سوار شدهاند و در سرتاسر قلمرو بدنش تاخت و تاز میکنند. فکر کرد وسط تماشای فیلم مهیجی در سینما، با احترام به او میگویند از سینما بزند بیرون. احساس کرد .....»
پس از قرائت ایشان، کامران سلیمانیان گفت:
اهمیت آدمها در حیات ادبی و بازهی فعالیتی آنها است و از این نظر مستور، نویسندهی مهمی است... اگر سپانلو میگوید: «امر نقد، خوش آمدن یا بد آمدن است» یا براهنی میگوید:«اگر من با اثری زاویه نداشته باشم، صحبت نمیکنم». من اما میخواهم از زاویهی دیگری وارد شوم و آن این که مستور نویسندهای است پر خواننده، پر خواننده مثلن شبیه دولت آبادی. حجم آثار ایشان به گونهای است که برای خوانده شدن مناسبند.آثار ایشان تبدیل به شئ نشده که نخوانده بروند داخل کتابخانه. با این وجود بنظر من ایشان نویسنده «بست سلر» یا عامه پسند هم نیستند. نقطه قوت کار ایشان، نوشتههای سرشار از تجربه و قصه داربودن داستانهای ایشان است که باعث میشود داستانها در یاد بمانند و پرخواننده باشند. بنظرم مستور در رابطه با اقتصاد و نشر هم درک خوبی دارد و میداند با کدام ناشر کار کند به گونهای که هم ناشر و هم نویسنده همکاریشان موفقیتآمیز باشد. مستور نه جار و جنجالی دارد و نه از رانت استفاده میکند. اما حضور مستمری در نوشتن دارد؛ هر چند که بنظر من هنوز کار اصلیشان را ننوشتهاند. اما در مورد داستانها، اشارات کوتاهی دارم:
- جدیدن مد شده، اسم مجموعه، برگرفته از نام داستانها نباشد. این جا هم همین طور است، هرچند نام مجموعه، در اکثر داستانها تکرار شده.
- در داستان شیراز: شاهد حضور بیواسطه نویسنده هستیم. تمام شخصیتهای این داستان، بنظرم خیلی بیدلیل نسبت به خرما(یکی از شخصیهای داستان) حساسند، که این حساسیت، شاید بعلت مغبون بودن نویسنده نسبت به شخصیت خرماست که به خواننده هم انتقال داده میشود.
- داستان تهران: اجرای خوبی دارد. نخ تسبیح بین داستانها خیلی خوب عمل کرده. تم«زندگی باطل است» در داستان خوب نشسته. داستان پر از تصاویر (سکانسهای سینمایی) شیک است که باز بنظرم این برمیگردد به حساسیتهای نویسنده.
- بندرانزلی: داستان تکان دهندهای است. مرا بسیار بسیار متاثر کرد.
- مشهد: این داستان ادعای کمی دارد و در ادعایش کاملن موفق است.
- اهواز: تجربهای است که شبیهش را همهی ما داشتهایم. تکهای از این داستان که در کتابخانه است، بنظرم از داستان بیرون زده. در این داستان شاهد خود ارجاعی موفقی هستیم.
پس از ایشان هادی نودهی، دیگر منتقد جلسه گفتند:
مستور نویسندهای است که خواننده دارد. حالا سوال این است: چرا ایشان این قدر خواننده دارد؟ مسئلهای که خیلی واکاوی نشده. بنظرمن «عام شمول بودن» یکی از ویژگیهای عمده در داستان است. منظورم مسائلی مانند: عشق، عذاب وجدان، مرگ، ازدواج و... کلن مسائلی که مشترک و قابل فهم برای تمام آدمهاست. بنظرم، نویسندهگانی موفق هستند که به این نکته دقت دارند و در جهت آن حرکت میکنند. البته یک دامی هم این وسط هست و آن عامگرایی است که مستور توانسته بخوبی از این عامگرایی دور شود. یکی از تکنیکهایی که ما را از عامگرایی دور میکند تشخص مکانی است. اما قبل از ورود و توضیح ربط این نکته به داستانهای این مجموعه، بهترست اول بگویم من از اکثر داستانهای این مجموعه خوشم آمد. که متر مشخص من برای این ارزشگذاری، به یاد ماندن داستانهاست. که در مورد داستانهای این مجموعه صدق میکند. اما برگردیم به تشخص مکانی:
در داستان شیراز: میتوان به جای شیراز، هر شهردیگری را در داستان تصور کرد. در مورد داستان تهران و با کمی اغماض در داستان بندرانزلی هم همینطور. به بیان دیگر، این سه داستان تشخص مکانی ندارند. اما در سه داستان مشهد، اصفهان و اهواز، این تشخص مکانی وجود دارد و شهر، کاراکتر داستانی پیدا کرده است.
مطلب دیگر، دغدغههای مستور است. او در اکثر کارهای قبلیاش هم در گیراین مفاهیم عامه یا بنیادین است، مثلن در «روی ماه خدا را ببوس» که هم فضا با فیلم هامون است و نوعی نگاه عرفانی در آن دیده میشود. البته در این مجموعهی جدید ما بیشتر شاهد گرایش به عشق و دغدغههای مربوط به عشق هستیم... بنظرم ایشان در این مجموعه خواسته از کارهای قبلیاش فاصله بگیرد. ضمن این که در این مجموعه فرم اهمیت دارد که یک نمادش همین «بهترین شکل ممکن». برای همین من این کار را نقطهی عطفی در آثار ایشان میبینم. مطلب دیگر این که نویسنده گاهی نتوانسته آتـمسفر داستانش را بسازد که شاید علتش همان تشخص مکانی باشد که در نیامده. در نهایت باور دارم علیرغم موانعی که فاصلهگذاریهای گاه به گاه در داستانها ایجاد کرده، سنگینی مفاهیم (مفاهیمی که اتفاقن بیشتر به فضا و ساختار رمان نزدیکند)، بخاطر بکارگیری فرم مناسب، باعث شده داستانها ساخته شوند.
عباس باباعلی: بنظر من هم نویسنده عمدتن خواسته دست به تجربهگرایی بزند. آن هم با ورود راوی از نوع نویسنده و بسیارمداخلهگرش. کاری که در مورد بعضی از داستانها، مثلن داستان اول که این مداخله در ابتدای داستان صورت میگیرد، از نظر من موفق است. چون ذهنیت خوبی به خواننده میدهد. هر چند در این داستان این مقدمه یک سروگردن بالاتر از بدنه و مابقی داستان است که خاطرهگونهای از چند پسربچه است. اما همین مداخلهگری بیپروا مثلن در داستان بندرانزلی بنظرم جواب نداده، باعث میشود من خواننده، از نظر احساسی با داستان دچار مشکل شوم. کلن این فرم، این تجربه بنظر من بیشتر جنبهی تکنیکی داشته و موفق یا ناموفق بودنش، بسته به اجرای آن دارد. ضمنن بنظر من، مسایل عام انسانها، در آن بخش که جنبهی تراژدیک دارند، ماندگارترند. مانند اکثر کارهای شکسپیر.
سیروس نفیسی: در این داستانها ما متوجه میشویم که مرگ و زندگی چقدر بهم نزدیکند. مثلن در داستان تهران که چقدر راحت تمام داشتههای یک انسان گرفته میشود. یا داستان اهواز، که عشقی شکل میگیرد و با یک بمباران به طرفهالعینی از بین میرود. یا در داستان اصفهان که همه چیز دارد خوب پیش میرود، اما یک دفعه همه چیز به هم میریزد. این داستانها بما میگوید: همه چیز در دست ما نیست و دم را باید غنیمت شمرد. بنظر من نویسنده در انتقال این مطلب موفق بوده. شاید یک علت دیگر موفقیت ایشان بین خوانندگانش هم همین باشد که میتوانند حرف شان را منتقل کنند.البته این ویژگی باعث میشود بخشی از خوانندگان کارهای ایشان را دوست داشته باشند و بعضیها هم نه. اما در مورد فاصله گذاری، در بعضی از داستانها ایجاد مشکل کرده. جدا از این، داستان اول خیلی حس مشترک سایر داستانها را منتقل نمیکند. هرچند باید بگویم در نهایت، از نظر من مجموعه حاضر، کاری کاملن موثر و خوب بود و از آن لذت بردم.
پوریا فلاح: داستان اول، میتوانست در این مجموعه نباشد.از این داستان که بگذریم، میتوانیم در مورد وحدت موضوع، مکان و زمان در این مجموعه بحث کرد. بنظر من وحدت موضوعی این داستانها، عشق است که با مرگ در هم تنیده شده است؛ وحدت زمان، ازیک سو می تواند سن شخصیتها و از سویی دیگر روایت در یک دوره خاص تاریخی باشد. وحدت مکان، که به گمان من در در بیشتر داستانها تشخص پیدا نمیکنند یعنی مکان شخصیت نمی شود بلکه پیوند معنادار بین مکانها و فضاهای مکانی مختلف پیدا میکنند.
بنظر من ما در این مجموعه با نویسنده و راوی دیکتاتور روبرو هستیم. نوعی راوی که من نامش را «خداوندگار» میگذارم. چون در جاهایی از دانای کل هم جلوتر رفته، مثلن از سی سال بعد آدمها هم میگوید. این راوی اگر چه ممکن است پذیرشش در ابتدا سخت باشد، اما در ادامه خواننده میتواند آن را بپذیرد، ( البته شاید هم نپذیرد و رها کند) اما اگر پذیرفت، در بازی داستان شرکت خواهد کرد. من در این داستانها جسارتی میبینم که معلوم است مسئله نویسنده، پذیرفتن یا نپذیرفتن خواننده نیست. که البته این کاری خطرناک است چرا که خواننده عادی را ممکن است از دست بدهد. بنظر من تجربهگرایی که ایشان کرده، خلافآمد تجربهی مسلط داستاننویسی است و حال باید دید که این تجربه تا چه حد موفق خواهد بود. در پایان من این مجموعه را دوبار خواندم بار اول خیلی ارتباط برقرار نکردم اما بار دوم درپی چراییهایی در متن رفتم و همین خود به خود من رو به متن نزدیک کرد.
پریا نفیسی: اکثر مطالبی که من میخواستم بیان کنم، کامران سلیمانیان به نحو خوبی بیان کردند. برای همین من به گفتن چند نکته بسنده میکنم: یکی داستان بندر انزلی که بنظرم بهترین داستان مجموعه است و خرده روایتهای بسیار تاثیرگذاری دارد. داستان اول (شیراز) هم بنظرم داستان خوبی بود. در داستان دوم هم تصویر بسیار قدرتمندی داریم، آنجا که زنان بنظر خیابانی از مترو پیاده شده و زنان راهبه سوار مترو میشوند. در داستان تهران، هم یک نکته بنظرم آمد و آن این که من خواننده میتوانم زودتر از داستان، نتیجه داستان را حدس بزنم. در نهایت از نظر روانشناسی بنظرم ، نویسنده نبض خوانندهگان را در دست دارد که میتواند آنها با خود همراه کند.
فاطمه قدرتی: بنظرم ما با مجموعه خوبی روبرو هستیم. طوری که من آن را به دوستان برای خوانش در تعطیلات عید توصیه خواهم کرد. بنظر من در این مجموعه، نویسنده با خوانندهگان خود قرار ملاقات گذاشته. بنظر من هم در داستان اول، مقدمه قویتر از خود داستان است. در داستان سوم(بندر انزلی) من از سه روایت بسیار خوشم آمد، اما از خرده روایت انتهایی اصلن. منظورم آن جاست که پسر شهید میشود. حتی می توانم بگویم من از دست نویسنده بسیار عصبانی شدم که چرا جنگ را این طوری دستمایه داستان خود کرده.
معصومه اصغری: من اکثر آثار قبلی شمارا خواندهم. در مقایسه این اثر با سایر آثار قبلی تان، مثلن در «روی ماه خداوند را ببوس» بنظر میآید نویسنده تفکر مذهبی را در داستانش کم کرده و بیشتر جانب عشق را گرفته. مطلب بعدی، میخواستم بدانم نویسنده مورد علاقهتان کیست؟
مجید واحدی: بنظرم، ما در این مجموعه با نویسنده باهوشی طرفیم که میداند خواننده ایرانی با روایتهای غربی و فرمهای مختلف «آشنا نیست و خواسته، فرمهای شبیه حکایت را وارد فضای داستان مدرن کند...»
شهناز بازگیر: بنظرم اشارات و توصیفاتی که در داستانها برای توصیف و معرفی شخصیتها میشود به جذابیت داستانها میافزاید. در داستانها گاهی شاهد، جملات کلیدی جالبی هستیم. که می تواند برای خواننده آموزنده باشد، مثلن برای نمونه داستان اصفهان، که میخوانیم:
«... ربطش اینه که من واقعا در یک نگاه عاشقتون شدم. ربطش اینه که اگه امروز این رو به شما نگم ممکنه تا آخر عمر خودم روسرزنش کنم. موضوع اینه که دلم نمیخواد به خاطر کمرویی یا رعایت آداب اجتماعی یا ترس یا هر ملاحظهی مزخرف دیگه تا زندهام حسرت گذشته رو بخورم... ص 107»
در پایان مصطفی مستور ضمن تشکر از دستاندرکاران و دوستان حاضرگفتند:
- این جلسه جز معدود جلساتی است که در آن به مطالب زیادی اشاره شد که برایم جالب بود. آن هم در شرایطی که در جامعه ما، نقد به معنای واقعی بسیار ضعیف است.
- بنظر من در غرب، روی همه چیز کار شده است و خوب هم کار شده. از ادبیات، اقتصاد، سیاست بگیر تا هر چیز دیگری.
- در داستان بندرانزلی، تکیه عمدهای دارم روی عشق. که جنگ و خشونت آن را از بین میبرد. من شاهد صحنهای مشابه همین داستان بودم.
- من هیچ گاه نخواستم از جنگ بصورت مستقیم بنویسم. هرچند در جنگ مستقیمن درگیر بودیم....
- من هم به مسایل بنیادین انسانی باور دارم و در جاهای مختلف شاهد بودهام که انسانها در این حوزهها حس مشترکی دارند.
- من در آثار قبلیام هم، نویسنده را مستقیم وگاهی حتی بسیار بیشتر از داستانهای این مجموعه وارد داستان کردهام.
- جامعهی ما جامعهای است روستایی؛ در همه چیز روستایی، در فرهنگ، سیاست،... تمام مناسبات در جامعه ما آنرمال و غیرطبیعی است..
- من موقع نوشتن، اصلن به آن چه میخواهم بگویم فکر نمیکنم، ولی در مورد چگونه گفتن، حتمن به خواننده فکر میکنم.
- برای من نوشتن داستان پیچیده، سادهتر از داستانی است که بخواهم در آن مراقب خواننده باشم.
- من خیلی کم پیش آمده داستانهایم را براساس واقعیت صرف بنویسم.
- علیرغم تاکیدی که دیگران روی تیراژ بالای آثارم میکنند، من آن را جدی نمیگیرم... چون این تیراژها واقعن تیراژی نیست در برابر آن چه باید باشد. همان طور که حرف کسانی را که میگویند داستان من زندگیشان را تغییر داده، به جد نمیگیرم. چون میدانم کار ادبیات این نیست...
- بنظر من اگر این تیراژ را بالا فرض کنیم، دو عامل را برای آن میتوانم بشمرم. 1- طرح مشترکات بنیادی آدمها 2- جذابیت.
- من برای جذابیت فهرست بلند بالایی دارم. که فقط در این جا اشارهای میکنم به چند تای آن: شروع داستان- شخصیت پردازی- زبان-ساختار- معنا....
- من اصولن به ویرایش اعتقاد ندارم. و داستان را با همان ویرایش اول مینویسم. هر چند این طوری زمان برایم بسار کند میگذرد و خیلی دقت میخواهد.
- من به ویراستار اعتقاد ندارم. بنظرم خود نویسنده بهترست این کار را انجام دهد.
- من در مصاحبه خیلی کند و با وسواس عمل می کنم.
- تقریبن کارهای نویسندگان ایرانی را کم میخوانم. اما اگر با داستان یا اثر خوبی مواجه شوم. هم لذت میبرم و هم در حد توان به معرفی یا دیده شدن اثر کمک خواهم کرد.
- بین نویسندگان سالینجر برایم چیز دیگری بوده و هست. ایستگاهی است کههمیشه به آن رجوع میکنم و لذت میبرم. نویسنده مجبوب من است. داستانهایش به شدت لایه به لایه است. نمیدانم چطور میشود داستانهای او را خواند و مقهور آنها نشد!
تهیه گزارش: عباس باباعلی
عکس، ادیت،سایت، پوستر: پوریا فلاح
روابط عمومی: معصوم اصغری
اجرا: مسعود پهلوانبخش، هادی نودهی، سیروس نویسی، پوریا فلاح
این گزارش، گزیده و خلاصه نکاتی است (از نظر گزارشگر)، که دوستان مطرح کردند.
لازم به ذکر است: در ابتدای جلسه از سوی نقد چهارشنبه از آقای عباس باباعلی و خانم معصومه اصغری به بهانه موفقیت شان در مسابقه داستان "صادق هدایت"( که به ترتیب رتبه اول و دوم را از آن خود نمودند) تشکر و قدردانی شد.
گزارش تصویری
نقد چهارشنبه...
ما را در سایت نقد چهارشنبه دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : naghde4shanbeo بازدید : 48 تاريخ : چهارشنبه 1 فروردين 1397 ساعت: 3:37